آرام جان
از من جدا مشو که توام نور دیده ای
آرام جان و مونس قلب رمیده ای
از دامن تو دست ندارند عاشقان
پیراهن صبوری ایشان دریده ای
از من جدا مشو که توام نور دیده ای
آرام جان و مونس قلب رمیده ای
از دامن تو دست ندارند عاشقان
پیراهن صبوری ایشان دریده ای
خرٌم آن روز کزین منزل ویران بروم
راحت جان طلبم وز پی جانان بروم
گرچه دانم که به جایی نبرد راه غریب
من به بوی سر آن زلف پریشان بروم
فخر است برای من فقیر تو شدن
از خویش گسستن و اسیر تو شدن
طوفان زده بلای قهرت بودن
یکتا هدف کمان و تیر تو شدن
سر خم باد سلامت که به من راه نمود
ساقی باده به کف جان من آگاه نمود
خادم درگه میخانه عشاق شدم
عاشق مست مرا خادم درگاه نمود
ذرات جهان ثنای حق می گویند
تسبیح کنان لقای او می جویند
ما کوردلان خامششان پنداریم
با ذکر فصیح راه او می پویند