ای پادشه خوبان
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقتست که بازآیی
دایم گل این بستان شاداب نمی ماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقتست که بازآیی
دایم گل این بستان شاداب نمی ماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت
وای مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت
خوابم بشد از دیده در این فکر جگرسوز
کآغوش که شد منزل آسایش و خوابت
ما را رها کنید در این رنج بی حساب
با قلب پاره پاره و با سینه ای کباب
عمری گذشت در غم هجران روی دوست
مرغم درون آتش و ماهی برون آب
مژده ای مرغ چمن فصل بهار آمد باز
موسم می زدن و بوس و کنار آمد باز
وقت پژمردگی و غمزدگی آخر شد
روز آویختن از دامن یار آمد باز
بر در میکده با آه و فغان آمده ام
از دغل بازی صوفی به امان آمده ام
شیخ را گو که در مدرسه بربند که من
زین همه قال و مقال تو به جان آمده ام